سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

سهند به روایت تصویر

این جدیدترین عکسه که ازت گرفتم دلم نیومد اینجام نذارمش عید خونه مامانی این عکسو گرفتیم خودم خوشگلش کردم 1 روز قبل سیزده بدر با مامانی اینا رفته بودیم بیرون تو هم کلی تو یونجه ها بازی کردی قربون واستادنت بیشم هی ازم میپرسیدی بکنم؟؟و بدون اجازه من زود میکندی ...
17 خرداد 1392

***5ماهگی پسری به روایت تصویر***

  سلام عزیزم اینبار اومدم فقط عکسایی که ازت گرفتمو میذارم برات         ولی دلم نیومد چند کلام برات ننویسم پسرم 5 ماه و 24روز از اومدنت گذشت و تو روز بروز بزرگتر و بزرگتر میشی و من از بودن در کنارتو لذت میبرم هنوز مامان بزرگی خونه ماست و کم کم داره بهتر میشه عمه جون و خاله جون هم هستن حسابی دور و برت شلوغه هنوز انچنان که باید غلت نمیزنی ولی راه میری با کمک بابایی فک کنم دوس نداری سینه خیز بشی دوس داری بدوی یهویی هوا کم کم گرم شده و لباسای آستین کوتاهتو تنت میکنم خوشکل میشی لختی میترسم دخملا بدزدنت واااااااااااای از دست جیغات که هرازگاهی خونه رو به لرزه در میاری بابایی...
17 خرداد 1392

بعد از مدتها :(

سلام پسر گلم بعد از مدتها بازم اومدم پیشت تا برات از خودت بگم آخه یه مدت خاله جونی رفته بود تهران و من سیستم نداشتم تا برات مطلب بذارم توی این 3 هفته کلی بزرگتر شدی و کارای جدید یاد گرفتی الان تو میتونی : 1-کامل 4 دست و پا میشی و یه جا بند نمیشی همینکه میذارمت زمین دنبالم راه میفتی 2-تا اسمتو صدا میکنیم تو هم جواب میدی یه صدای طولانیه جیغ مانندی در میاری که کلی میخندیم بهت 3-بابا و دده رو خوب میگی اما مامان نمیگی 4-با رورویکت که کاملن گشت میزنی و همه خونه رو زیر و رو میکنی 5-وقتی میگم بهت نا نای میرقصی کامل میپری بالا و پایین دستاتم تکون میدی 6-دس دسی هم میکنی بطوری که صداشم میاد آی من فدای اون د...
17 خرداد 1392

سهند من

سلام ...خاله فدات شه...نمیدونی چقدررررررررررر دلم برات تنگ شده اینکه بقلت کنم  بوست کنم... چن روز پیش با مامانی حرف میزدم برده بودت پیش خانم دکتره وزن و قدت بگیرن...ماشالاااااااااا بزنم به تخته 12/5 کیلو وزنت بوده و 84 سانتی متر هم قدت ... خاله قربونش بره بزرگ شی کلی کشته مرده پیدا میکنی...   مامان میگفت زبون باز کردی نصف و نیمه ترکی . فارسی قاطی حرف میزنی هر جا هم کم میاری میگی ماماننننننننننننننننننننننن....   حالا بازم بهت سر میزنم... کلییییییییییییییی بوست داره خاله...بوسسسسسسسسسسسس ...
17 خرداد 1392

خاله و سهندی:)

سلام نقل من .. خوبی فدات شم... خاله قربونت بشه ... از عید ندیدمت دلم برات یه ذره شده ... تازگی ها وقتی با مامانی صحبت میکنم گوشی و میگیری میگی حاله جون ( خاله جون ) کلی هم ذوق میکین ... عمو و مامانی و معمولا همه اسمارو میگی... قربونت بشم..کاش پیشت بودمو بزرگ شدنتو میدیدم... خیلی باهوشی مامانی میگه .. یه بار هم که عیدی خونه بودیم عمو سعید برات توپ شبیه هندونه خریده بود تو هم رفتی سینی اوردی و به مامانی میگفتی هی چاقو بده تا ببریش ..فکر میکردی هندونه واقعی هس.. مثل بابا جونت عاشق هندونه ای ... ...
17 خرداد 1392

رویدادهای جدید

سلام پسر گلم بعد مدتها تونسم بیام نت و برات مطلب بذارم الان که ماه خردادنودودو هست تو توی ماه نوزدهم هستی و کم کم به 2 سالگی نزدیک میشی و من و خونواده شاهد بزرگ شدنت هستیم و لحظات شیرینی را باهت به ثبت میرسونیم همه حرفایی که من بهت میگمو تکرار میکنی اونم با تلفظ صحیحش قربونش برم که اینقد شیرین شدی عزیز دل مامان وااااااااااای اینقد حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم یا کدومشو بگم بذا از واکسن 18 ماهگیت بگم که خیلی آقا بودی و اصلن گریه نکردی خیلی تعجب کردیم خودمو آماده کرده بودم برا گریه کردنت و من خودم بیشتر از تو میترسیدم مثل مردا اصلن گریه نکردی بغل بابایی بودی که خانوم پرستار اول به بازوت واکسن زد اصن متوجه نبودی...
17 خرداد 1392

توجـــــــــــــــــــــــــــه:*****

یه مطلب از قبل نوشته بودم ولی نگذاشته بودم تو وبلاگت الان عکساتو گذاشتم ولی چندتا پست پایین تر هست پست43 عکسای جدیدت هست رجوع کن به اون پست شرمنده ها وقتشو نداشتم جدید بنویسم برات ...
2 فروردين 1392