سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

***5ماهگی پسری به روایت تصویر***

  سلام عزیزم اینبار اومدم فقط عکسایی که ازت گرفتمو میذارم برات         ولی دلم نیومد چند کلام برات ننویسم پسرم 5 ماه و 24روز از اومدنت گذشت و تو روز بروز بزرگتر و بزرگتر میشی و من از بودن در کنارتو لذت میبرم هنوز مامان بزرگی خونه ماست و کم کم داره بهتر میشه عمه جون و خاله جون هم هستن حسابی دور و برت شلوغه هنوز انچنان که باید غلت نمیزنی ولی راه میری با کمک بابایی فک کنم دوس نداری سینه خیز بشی دوس داری بدوی یهویی هوا کم کم گرم شده و لباسای آستین کوتاهتو تنت میکنم خوشکل میشی لختی میترسم دخملا بدزدنت واااااااااااای از دست جیغات که هرازگاهی خونه رو به لرزه در میاری بابایی...
17 خرداد 1392

رویدادهای جدید

سلام پسر گلم بعد مدتها تونسم بیام نت و برات مطلب بذارم الان که ماه خردادنودودو هست تو توی ماه نوزدهم هستی و کم کم به 2 سالگی نزدیک میشی و من و خونواده شاهد بزرگ شدنت هستیم و لحظات شیرینی را باهت به ثبت میرسونیم همه حرفایی که من بهت میگمو تکرار میکنی اونم با تلفظ صحیحش قربونش برم که اینقد شیرین شدی عزیز دل مامان وااااااااااای اینقد حرف دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم یا کدومشو بگم بذا از واکسن 18 ماهگیت بگم که خیلی آقا بودی و اصلن گریه نکردی خیلی تعجب کردیم خودمو آماده کرده بودم برا گریه کردنت و من خودم بیشتر از تو میترسیدم مثل مردا اصلن گریه نکردی بغل بابایی بودی که خانوم پرستار اول به بازوت واکسن زد اصن متوجه نبودی...
17 خرداد 1392

شیرین کاری های سهندی:)

سلام پسرگلم بعدمدتها اومدم برات ازخودت بگم الان شما١٥ماهه شدي شيرين ترين پسردنيادرچشم خانوادت همه دوستت دارن خيلي خوش اخلاق وخوش خنده هستي باهيشكي غريبگي نميكني عاشق ني ني و موتور والبته سنتور هستي اينارو كه ميبيني ازخودبيخود ميشي . از وقتي بيدارميشي تاوقت خوابت اصلن يه جا نميشيني همش سرپايي ومشغول خرابكاري .تمام كابينتهاي آشپزخونه شده اسباب بازي تو با اينكه خيلياشوبستم ولي بازم روزي صدمرتبه بهشون سرك ميكشي كلن با لوازم آشپزخونه بيشتر بازي ميكني تا اسباب بازيهات حرفایی که برات میگمو زودی تکرار میکنی خیلی از کلماتو دقیق میگی ولی بعضیاشونو فقط آهنگشو میگی مثلن به پرتقال میگی پیخ پیخ,َشب بخیر :خبخیر,انار:اداار بی...
7 بهمن 1391

بعد چن ماه....

سلام نقلم... بعد مدتها من اومدم اینجا بنویسم ..مامانیت دیگه نت نداره که هر روز بیاد کارایی که میکنی بنویسه منم زیاد وقت نمیکنم بیام ... کلی بزرگ شدی...یه مدت هم رفته بودی پیش مامان بزرگ اینا ... کلی شیرین شدی... اما من دیگه پیشت نیستم که بزرگ شدنتو ببینم... خدا بگم باعث و بانیشو چیکار نکنه... اما میدونم بازم به این زودی ها پیش هم خواهیم بود...من جزییاتو نمیگم اما الان یه سالت شده و هم داری بعضی کلماتو میگی هم داری راه میری.. میخوام چن تا هم از عکساتو بذارم تا وقتی بزرگ شدی این روزارو فراموش نکنی...خال جونت فدات بشه عشقم...کلی بوووووووووس ...
26 آذر 1391

اولین راه رفتن

سلام عشقم..فدات بشم که دلم برات شده یه ذره... اون روز با مامانت حرف میزدم میگفت 27 مرداد پا در اوردی و اولین کلمه هارو گفتی... الان همه غذاهارو میخوری ... و دو تا دندون بالا و دو تا پایین در اوردی... وووووووووو کاش پیشت بودم کلی میبردمت پارک و کلی برات چیزای خوشمزه میخریدم...بووووووووووووووس
26 آذر 1391

تو خلوت من:)

سلام پسر نازم عزیز دیلم امروزم اومدم از خودت بگم که شدی دنیای من و تنهاییامو پر کردی بعضی وقتا که خوابی میشینم و سیر نگات میکنم اینقده مظلوم و بیخبر از همه جا و همه دنیا اروم خوابی که غبطه میخورم به معصومیتت. با اومدنت دنیام عوض شده اطرافم همه چی بی معنا و تو شدی تمام معنای حیات اینقد دوستت دارم که به قلم نمیشه آورد ولحظه ای که ازت جدا میشم دلم آروم نداره و دوس دارم همیشه کنارت باشم و در بغلت گیرم گل قشنگم روروک سواری رو دوست داری البته وقتی که تازه از خواب بیدار شدی و سرحالی تمام خونه رو پاکسازی میکنم دم دستت چیزی نباشه و راحت بتونی سواری کنی با این حال تو بازم یه چیزی پیدا میکنی برا خرابکاری. وقتی سوار رورویک...
3 خرداد 1391

اندر احوالات سهندی

سلام عزیز دلم ببخش که دیر به دیر میام آخه نمیذاری که وقت آزاد داشته باشم و بیام برات مطلب بذارم پسر گل مامان مادر بزرگی هنوز توی بیمارستانه و میگن حالشون اصلا خوب نیس هر روز براش دعا میکنیم که خوب شه و بیاد پیشمون یکمم از خودت بگم که این روزا خیلی شیطون بلا شدی یه داد و هوارایی میکشی که بیا و ببین وقتی میذارمت زمین تا کمر خم میشی که بلند شی دستامو ول نمیکنی و به زور میخای وایستی. ولی وقتی میریم بیرون ساکت ساکت تو بغل بابایی اطرافو نیگا میکنی .دیروز رفتیم برات خریدعید کنیم اما چیز جالبی به چشمم نخورد فقط برات یه بالش آبی خوکشل خریدم تو هم دوسش داری عکسشو هم میزارم برات دیگه بگم که جغجغه گربه ایت رو خیلی دوس د...
30 ارديبهشت 1391

چند رویداد جدید

سلام پسرم چندروز بود که نمیتونستم بیام و برات مطلب بذارم آخه حال مادربزرگی خوب نیس همه دارن براش دعا میکنن که زودی خوب شه و برگرده پیشمون تو هم دعا کن تازودی حالش خوب بشه . پیسر نازم جدیدا یه صداهایی از خودت در میاری که لذت میبرم از شنیدنشان قاااا نــــــــــه اوووووووو آغااااا ماام یه جیغ هایی هم میکشی که انگاری ادم بزرگی ای فدات بیشم روز 5 شنبه 11/13بابا بزرگی یعنی بابایی من اومد برات یه دست لباس خوشکل آورده بود حالا عکسشم میزارم برات وقتی برا اولین بار دیدیش تازه از خواب بیدار شده بودی یه گریه ای کردی و اومدی بغلم ولی بعد اینکه خوابت پرید و بهش عادت کردی باهم خوب بازی میکردید بابام ...
30 ارديبهشت 1391

شاهکارهای گل پیسر:)

سلام عزیز دل مامان امروزم اومدم با کلی حرف  پسرم پریشب برا اولین بار کامل تونستی غلت بزنی ومونده بودی چطور برگردی به پشت بعد از کلی تلاش گریه کردی و راضی نشدم به تلاش بیشترت و بغلت کردم آفرین به پسر نازم دیشب هم خاله زهرا خونمون بود شب حسابی خیسش کردی هممون از خنده مردیم تو خودتم انگاری میدونسی چیکار کردی نیشخند میزدی شیطون بلا شدیا این روزا بهترین سرگرمیت دستاته همش دوست داری بیاریشون جلو چشمات و باهاشون بازی کنی و بچشیشون با چنان لذتی میخوریشون که آدم حسودیش میشه دلم میخاد بگیرم از دستت منم بخورمشون وقتی هم که میزارمت زمین سرتو خودتو تا کمر خم میکنی که افقی نشی همش دوست داری عمودی بمونی وبا...
30 ارديبهشت 1391