سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

یک روز سهندی

رویدادهای یک روز معمولیت رو مینویسم تا بدونی چطوری میگذشت وقتی 22ماهت بود صبح من ساعت 6.30بیدارمیشم تو هم به تبعیت من ساعت 7نشده بیدار میشی اولین حرفی هم که میگی اینه ماشین بابا کو؟؟ بعدش میپرسی بابا کو؟؟ منم میگم رفته برا پسر نازش نون بخره ذوق میکنی وبعد میریم wc دست و صورتتو میشوری و میگی چه خوشگل شده پسرم از زبون من به خودت التفات میکنی بعد بابا میاد و شما یا چای شیرینتو یا شیر عسلتو که برا درستیدم میخوری و بعد تا 8.30که صبحونه کاملتو میدم چون اول صبی چیزی نمیخوری منم این ترفندو بکار میبرم بعدرفتن بابا یکم کارتون په په یکم بازی توی حیاط تا ساعت صبحونت برسه بعد صبحونه که یک در میون یه روز تخم مرغ یک روزم پنیر،کره ،خ...
24 آبان 1392

خاله و سهندی:)

سلام نقل من .. خوبی فدات شم... خاله قربونت بشه ... از عید ندیدمت دلم برات یه ذره شده ... تازگی ها وقتی با مامانی صحبت میکنم گوشی و میگیری میگی حاله جون ( خاله جون ) کلی هم ذوق میکین ... عمو و مامانی و معمولا همه اسمارو میگی... قربونت بشم..کاش پیشت بودمو بزرگ شدنتو میدیدم... خیلی باهوشی مامانی میگه .. یه بار هم که عیدی خونه بودیم عمو سعید برات توپ شبیه هندونه خریده بود تو هم رفتی سینی اوردی و به مامانی میگفتی هی چاقو بده تا ببریش ..فکر میکردی هندونه واقعی هس.. مثل بابا جونت عاشق هندونه ای ... ...
17 خرداد 1392

بازم سهندی و سفر خاله به شیراز

خاله فدات بشه چقدر تو بانمک تر شدی ... چقد بامزه خودتو لوس میکنی . میخندی... دیروز پیشت بودم اصلا احساس غریبی نمیکردی...اونقد بقلت کردمو بوچت کردمممممممممم که همه ی دلتنگی این چن مدت رفع شد...کاش پیشت بودم... اون سری که رفته بودی پیش مامانی اینا کلی برات کلاه و سرهمی بافته بود چقدر هم بهت می اومد ... خاله کلی دوسستتت داره ...بووووووووووووس ...
26 آذر 1391

***نوشتم پسر گلم بدونه***

    سلام عزیز دلم پسر گلم بازم اومدم تا اتفاقاتی که افتاده رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونیشون و بدونی چه شیطنتا کردی پسر عزیزم چند روزه که دماغت میگیره و خس خس میکنه سینه ت قطره برا بینی ریختم ولی درست نشدی عصر میخام ببرمت پیش خانم دکتری تا بهم بگه چیکار میتونم برات بکنم تا بهتر شی عزیزم دیروز هم برات رفتیم خرید عید یه شلوار جین و دو تابلوز خریدم برات خوکشل بودند ایشالا که مبارکت باشه عزیزم به سلامتی بپوشیشون چند روزیه وقتی بغلم میشینی و من برات حرف میزنم سرتو بر میگردونی و نگاهم میکنی آی فدای اون نگاه و چشات بشم من دندوناتم که از یه طرف اذیتت میکنن فک میکنم داری یواش یواش درشون میاری که ...
30 ارديبهشت 1391

هدف از ایجاد این وبلاگ

سهند جووووووووووووون در تاریخ 1/8/90به دنیا اومد و روشنی بخش خونه مامان و باباش شد و همه رو خوشحال کرد من خاله کوچیکه باکمک مامان جون میخام این صفحه رو براش بسازم تا وقتی بزرگ شد اینا رو بخونه و از زحمات مامان و باباش قدردانی کنه ...
30 ارديبهشت 1391
1