اندر احوالات سهندی
سلام عزیز دلم ببخش که دیر به دیر میام آخه نمیذاری که وقت آزاد داشته باشم و بیام برات مطلب بذارم
پسر گل مامان مادر بزرگی هنوز توی بیمارستانه و میگن حالشون اصلا خوب نیس هر روز براش دعا میکنیم که خوب شه و بیاد پیشمون
یکمم از خودت بگم که این روزا خیلی شیطون بلا شدی یه داد و هوارایی میکشی که بیا و ببین وقتی میذارمت زمین تا کمر خم میشی که بلند شی دستامو ول نمیکنی و به زور میخای وایستی.
ولی وقتی میریم بیرون ساکت ساکت تو بغل بابایی اطرافو نیگا میکنی.دیروز رفتیم برات خریدعید کنیم اما چیز جالبی به چشمم نخورد فقط برات یه بالش آبی خوکشل خریدم تو هم دوسش داری عکسشو هم میزارم برات
دیگه بگم که جغجغه گربه ایت رو خیلی دوس داری کلی باهاش سرگرم میشی وقتی هم میام از دستت بگیرم و بلندت کنم گریه میکنی شدید بعضی وقتا حسودیم میشه به گربه آخه از من جدا شدنی اینجوری گریه نمیکنی عزیز دلم
تازگیا هم آواز میخونی موقع خرابکاری کردن خاله جون میگه میخای صداشو با صدات پوشش بدی
چند تا عکس جدید هم میزارم ازت توی ادامه مطلب
این خرسه خاله جونیه توش گم شدنی مامان جون
ای مـــــن قربون اون تعجب کردنت بــــــــشم
لبـــــــــخندت منو کشـــــــــــــــــــــــــــــــه گلم
ازین سرهمی خوشم میاد ولی تو دوست نداری همش ازم میخای درش بیارم