سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

اولين تماشاي فوتبال

شبت خوش نقل خاله الان كه اينو مينويسم توبايدخواب باشي مامانت امروز برام تعريف كردكه توكوچولوي ناز ديشب برااولين بار باعلاقه جذب بازي فوتبال شدي ماجراازين قرار بودكه مامانت براشام درست كردن مجبوربودتوروتنهابذاره براهمين تو گهوارت ميارتت پاي تلويزيون وبعدازچنددقيقه كه ميادميبينه دستت رو گذاشتي زيرچونه ت و غرق تماشاي فوتبالي مامان جونت از ذوق تماشاي تو كم مونده بود غذاشو بسوزونه ...
30 ارديبهشت 1391

هدف از ایجاد این وبلاگ

سهند جووووووووووووون در تاریخ 1/8/90به دنیا اومد و روشنی بخش خونه مامان و باباش شد و همه رو خوشحال کرد من خاله کوچیکه باکمک مامان جون میخام این صفحه رو براش بسازم تا وقتی بزرگ شد اینا رو بخونه و از زحمات مامان و باباش قدردانی کنه ...
30 ارديبهشت 1391

کلکسیونی از سهند :)

سلام عزیزکم پسر گلم دیروز 23 اردیبهشت روز مادر بود و تو اینروز برا اولین بار بدون کمک غلت کامل زدی و کمی خودتو به جلو کشوندی و 4 دست و پا شدی قربونت بشم پسریم ولی خیلی وقته که از یه جا گرفتنی بلند میشی و وایمیسی راستی برات روروک خریدم رنگشم آبیه موزیکالم هست دوسش داری میشینی و برا خودت سیر و سفر میکنی الانم بردمت حموم مثه دسته گل شدی مثه فرشته ها و خوابیدی. یه خبر جدیدم اینکه میخواییم بریم عروسی خاله جونی تو تبریز 12 خرداد عروسیه ولی ما 4 خرداد میریم یه 2 هفته ای میمونیم حال وهوامون عوض شه خوشحالم بعد یه سال قراره برم سفر اونم با پسر گلم این اولین سفرمونه اینم کلکسیونی از سهند در ادامه مطلب ببی...
24 ارديبهشت 1391

واقعا ترسيدم:-(

سلام پسر گل وعزيزم پريشب بدترين شب عمرم بود ازصبحش خيلي خوب بودي ودوس داشتي همه چي رو بخوري نميدونسم كه اينجوري ميشه تا اينكه شب شدو خوابوندمت نيم ساعت بعدخوابيدنت توهمون حالت خواب مثل آتشفشان منفجر شده استفراغ كردي ترس رو تو چشاي نازت ديدم همش عق ميزدي وناله ميكردي فدات شم منم بيشتراز تو ترسيده بودم بابايي رو صداكردم نيم ساعت همينجوري بالا آوردي قربونت بشم مگه شكمت چقدآب داشت كه اينهمه بيرون ريختي بعداينكه لباساتو درآوردمو تميزت كردم همينكه گذاشتمت سرجات خوابيدي اما مگه من ميتونسم بخوابم يكم تب داشتي تا صب بالاسرت مواظب بودم كه طوريت نشه 4صبح بود كه تكون خوردي وشيرخوردي وبازم خوابيدي صبح بعدشم ديربيدار...
18 ارديبهشت 1391

عیدانه....

سلام عزیز دیلم ببخش که دیر به دیر میام آخه کارام زیاده نمیتونم وقت کنم و بیام برات مطلب بذارم اما دوستت دارم با تمام وجودم عاشقتم گل مامان هر روز که میگذره تو بزرگتر و بزرگتر میشی و خوردنی تر ,لوس شدنات ,قهر کردنات , گریه کردنات ,خندیدنات همشون برام خاطره ای شیرینن مامان جان همیشه شاد و سرحال باشی ایشالا و سلامتیت آرزومه این روزا خیلی شیرینتر شدی هر از گاهی بهت میوه که میدم باذوق و شوق فراوون ملچ ومولوچی راه میندازی که بیاو ببین دستاتم که مدام توی دهنته باهاشون بازی میکنی میخوریشون یکمم از سال نو ولحظه تحویل سال نو بگم صبحش خواب بودی ولی موقع سال تحویلی خاله جونی بغلت کردو بیدارشدی و اومدی پیشمون لباسای خوکشل...
14 ارديبهشت 1391