عیدانه....
سلام عزیز دیلم ببخش که دیر به دیر میام آخه کارام زیاده نمیتونم وقت کنم و بیام برات مطلب بذارم اما دوستت دارم با تمام وجودم عاشقتم گل مامان
هر روز که میگذره تو بزرگتر و بزرگتر میشی و خوردنی تر ,لوس شدنات ,قهر کردنات, گریه کردنات ,خندیدنات همشون برام خاطره ای شیرینن مامان جان همیشه شاد و سرحال باشی ایشالا و سلامتیت آرزومه
این روزا خیلی شیرینتر شدی هر از گاهی بهت میوه که میدم باذوق و شوق فراوون ملچ ومولوچی راه میندازی که بیاو ببین دستاتم که مدام توی دهنته باهاشون بازی میکنی میخوریشون
یکمم از سال نو ولحظه تحویل سال نو بگم صبحش خواب بودی ولی موقع سال تحویلی خاله جونی بغلت کردو بیدارشدی و اومدی پیشمون لباسای خوکشلتو که بابایی برات خریده بود پوشیدی و مثه فرشته ها شدی
امسال اولین عیدی بود تو پیشم بودی و ما تو خونمون تو شیراز موندیم همه فامیل تو تبریز دوست داشتن ببیننت ولی بخاطر حال مادریزرگی نتونستیم بریم تبریز ایشالا که زودی خوب شه و باهم بریم تبریز
دوتا عکسم میزارم بعد برات بیشترشو میزارم بوووووووووس
پســــــــــــــــــــــر گلم سر سفره هفت سین