خلاصه ای ازقبل و بعداز اومدن فرشته كوچولو
مامان جان سلام
قبل ازهمه چيزازخاله هات تشكرميكنم كه همچين كاري انجام دادن تابتونيم حرفامونو خاطراتمونو جاودانه كنيم.
عزيز دل مامان ،ما یعنی مامان و بابایی تو تاریخ 15/6/85 ازدواج کردیم ومامانی اومد شیراز بابا قبلنا هم شیراز بود 5 سالی رو بدون تو و در انتظار اومدنت سپری کردیم
توی این مدت یه سفر به دبی هم رفتیم با بابایی جات خالی مامان جون خیلی عالی بود ایشالا بزرگ بشی باهم میریم
تا اینکه توی تاریخ 15/12/89جواب مثبت آزمایش مارو برد به آسموناخدا بالاخره تو فرشته کوچولو رو برامون فرستاد خداجون هزاران مرتبه شکر
9 ماه تمام با همه سختی ها و شیرینی هایش اومد و گذشت تا اینکه توی تاریخ 1/8/90تو اومدی تو بغلم عزیز دل مامان و بابا شدی
اولین حرفی که بابایی بعد از زایمان بهم گفت :عشقم مرسی که پسر تپل مپل و خوشکلی برامون بدنیا آوردی خیلی ذوق زده شده بود باباییت همش قربون صدقه ت میرفت منم حسودیم میشد
تو اون روزا مادر جون و عمه لیلا پیشمون بودند خیلی برامون زحمت کشیدن از شون تشکر میکنم همینجا تا 40 روزگیت بودن بعد رفتن
و من و تو تنها موندیم و تو به من آموختی مادر شدن رو
و من هرروز بیشتر شناختمت معنی گریه ها و حرکاتت رو درک کردم
با هر گریه تو نگران شدم و با هر لبخندت دنیایم رنگی و زیبا شد عزیز دلم کوچولوی من دوستت دارم و خوشحالم که پیشمی