سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

کارایی که جدیدا انجام میدی

سلام پیسرم الان که اینا رو دارم مینویسم تو خوابی چون بیدار که باشی نمیذاری کاری کنم و همش دوس داری باهات بازی کنم الان که 2 ماه و 26 روز از اومدنت میگذره فکر میکنم کلی خاطره باهات دارم برا نوشتن ولی نمیدونم از کدومشون بگم پسر عزیزم تازگیا یاد گرفتی با دستات عروسکاتو میگیری و البته هرچیزی رو دوس داری مز مزه کنی چون همه چی رو میبری طرف دهنت وقتی هم که گریه میکنی با آهنگ صدام میکنی میگی ما.... م ... و من سرشار از شادی میشم وقتی که میبینم صدام میکنی نگات که بهم میفته شروع میکنی به دست و پا زدن و خندیدن قربون خنده هات بشم همیشه بخند و شاد باش عزیزه دلم الانم داری یواش یواش بیدار میشی و باید برم دوستت دارم مامان جان ...
30 ارديبهشت 1391

کلکسیونی از سهند :)

سلام عزیزکم پسر گلم دیروز 23 اردیبهشت روز مادر بود و تو اینروز برا اولین بار بدون کمک غلت کامل زدی و کمی خودتو به جلو کشوندی و 4 دست و پا شدی قربونت بشم پسریم ولی خیلی وقته که از یه جا گرفتنی بلند میشی و وایمیسی راستی برات روروک خریدم رنگشم آبیه موزیکالم هست دوسش داری میشینی و برا خودت سیر و سفر میکنی الانم بردمت حموم مثه دسته گل شدی مثه فرشته ها و خوابیدی. یه خبر جدیدم اینکه میخواییم بریم عروسی خاله جونی تو تبریز 12 خرداد عروسیه ولی ما 4 خرداد میریم یه 2 هفته ای میمونیم حال وهوامون عوض شه خوشحالم بعد یه سال قراره برم سفر اونم با پسر گلم این اولین سفرمونه اینم کلکسیونی از سهند در ادامه مطلب ببی...
24 ارديبهشت 1391

رويدادهاي جديد

سلام دردونه مامان منو ببخش كه چندوقتي نبودم آخه خاله نيلوفرجوني از كرج اومده بود ومشغول اون بوديم خيليم خوش گذشت.برات هم 1دست بلوز_شورت قرمز رنگ آورده بودن دست گلشون دردنكنه. پسرم چندروزيه حرف ب رو خوب تلفظ ميكني ب ب با ميكني باباتم ذوق ميكنه كه بابا رو قبل از ماما گفتن ميگي برات 1هفته س سوپ درست ميكنم شما هم بااشتها همشو ميخوري فدات شم من پسر نازم. هواهم خيلي وقته گرم شده ولباساي خوكشلتو ميپوشونم وكيف ميكنم از ديدنت الانم گذاشتمت جلو تی وی داری کارتون میبینی هرازگاهی هم یه جیغی میکشی و نیگام میکنی یعنی اینکه به منم توجه کن منم اینجام قبون اون نیگا کردنت بیشم پیسریمممممم من که همه زندگیم تو هستی عزیزه دلم تام و ج...
14 ارديبهشت 1391

یک رویداد جالب

سلام پسر عزیزم نفس مامان امروز روز 5شنبه 91/2/14 سر ظهر اتفاقی افتاد که کلی با بابایی خندیدیم تو ازم تقلید کردی و حرفمو تکرار کردی اره درست شنیدی حرف منو تکرار کردی داشتیم ناهار میخوردیم که دوتا عطسه پشت سرهم کردی منم بهت گفتم عافیــــــــــت تو هم بلافاصله بعد من گفتی عافیت کلی خندیدیم و ذوق کردیم با بابایی همینو خواستم بگم بازم میام   ...
14 ارديبهشت 1391