سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

یک روز سهندی

1392/8/24 17:16
843 بازدید
اشتراک گذاری

رویدادهای یک روز معمولیت رو مینویسم تا بدونی چطوری میگذشت وقتی 22ماهت بود
صبح من ساعت 6.30بیدارمیشم تو هم به تبعیت من ساعت 7نشده بیدار میشی اولین حرفی هم که میگی اینه ماشین بابا کو؟؟زبانسوال
بعدش میپرسی بابا کو؟؟ سوالمنم میگم رفته برا پسر نازش نون بخره ذوق میکنیخندههورا

وبعد میریم wc دست و صورتتو میشوری و میگی چه خوشگل شده پسرم از زبون من به خودت التفات میکنی مژهبعد بابا میاد و شما یا چای شیرینتو یا شیر عسلتو که برا درستیدم میخوری و بعد تا 8.30که صبحونه کاملتو میدم چون اول صبی چیزی نمیخوری منم این ترفندو بکار میبرماز خود راضی


بعدرفتن بابا یکم کارتون په په یکم بازی توی حیاط تا ساعت صبحونت برسه بعد صبحونه که یک در میون یه روز تخم مرغ یک روزم پنیر،کره ،خامه عسل مربا هستش رو نوش جان میکنیم.خوشمزهبعد صبحانه هم من مشغول تمیزکاری و توهم مشغول ریخت ووپاش من هرچی دنبالت میدوم نمیرسم مانع خراب کاریات بشم تازگیا به تی وی گیر دادی میری بالای میز و زودی خاموشش میکنی من که چپ چپ نگات میکنم  زودی میگی بریم حیاط باشه ؟!مژههمچین معصومانه میگی که همه چی یادم میرهنیشخندفرشته


آهنگ گانگام استایل رو خیلی دوس داری روزی چندبار باید ببینیش و باهاش برقصی الهی فدای اون اداهات بشم خیلی خنده دارهبغلقهقههماچ


خیلی دادو بیداد میکنی و ماشالاماشالا خیلی صحبت میکنی ویک حرفی رو که تازه یاد میگیری اینقد تکرار میکنی که حتی توی خواب هم بعضی وقتا تکرارشون میکنی تکه کلامت شده این حرف:مامان جان چیکامیکنی؟؟خندهمنم همه چیزو برات توضیح میدم  البته تا جایی که بتونم.خلاصه تا ظهر اگه1ساعتی بخابی میتونم استراحتی کنم واگه نخوابی تاظهر باهات سرگرمم تاوقت ناهارت بشه نهارتو زودتر میدم خوشمزهچون اگه بابآیی رو ببینی شیطونتر میشی و لب به غذانمیزنی بعداینکه هممون غذارو خوردیم تو زودی میگی نووش جان بریم بازی کنیمگاوچران بیشتر کیف وکلیدهای بابایی اسباب بازیاتن تا دیگر وسایلات


اکثرن2.30تا5بعدظهر رو خوابی زیاددیربیدار بشی ساعت 6هستشخواب بعدکمی عصرانه میریم حیاط و کوچمون دوستات اگه باشن میات تو کوچه و باهاشون سه چرخه سواری میکنید  تا شب بشه و بابایی بیاد خونه و باز زودتر شامتو میدم و ساعت10.30یا11دیگه با اصرار خودت میریم اتاقت تا بخوابی وقبل ازبوس ندادن به بابا وشببخیر نگفتن هم نمیخابی عزیز مهربونمفرشتهخوابماچ و من هم خسته و کوفته میفتم کل وقت و انرژیمو در اختیارت گذاشتم تا بتونم مامانه خوبی باشم برات ببخشم اگه بعضی روزا خیلی سرت داد میکشم و دعوای لفظیت میکنممشغول تلفن اینا برای تربیتته و دلیلشم خیلی دوست داشتنته مامان جان میخام که مرد بزرگ و موفقی بشی وقتی بزرگ شدی.خیلی بیشتراز اونی که بفکرت بیاد دوستت دارم عزیزکمبغلماچ

عینک های تی وی که اسباب بازی شما شدن عینک تی وی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)