صحبت با مامانی
امروز بعد مدتها با مامانیت حرفیدم ... تو هم از اون ور هی سرو صدا و شیطونی میکردی و هی گوشیو از دستش میگرفتی اما همین که صدامو میشنیدی ساکت میشدی..انگار خیلی غریب شدم برات...:( چن تا کلمه هم به ترکی بهم گفتی ... بیا..انگور... مامان...جیگرشو...
وقتی دنیا اومده بودی با خودم گفتم هیچ وقت تنهات نمیزارم و همیشه پیشت می مونم ...اما الان من کجام و تو کجا و چه یهو همه چی به هم ریخت... خاله فدات بشه ...دلم برات یه ذره شده ... کلی دوستت دارم...
اینم یه عکس از چن مدت پیشت...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی