سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

سهندی چشم نخوره ایشالا :)

نظربونجوقیخوش اومدید نظر دادن یادتون نره ممنون

تولد عشقم سهند گلم

سلام پسر گلم عزیزم بعد مدتها بازم اینجام تا برات عکس و مطلب بذارم از کجا شروع کنم که خیلی شلوغ و شیطون شدی بذار از تولدت شروع کنم اول بگم که کلی حرف ناگفته دارم اما متاسفانه به دلیل نداشتن نت و کامپیوتر نمیتونم برات همشونو بنویسم ازین بابت ناراحتم یک آبان روز تولد یک گل عزیز تو زندگیمه که همه زندگیم به بودنش بنده و از ته دل دوستش دارم سهند گلم عمرم دوستت دارم ایشالاکه سالیان سال کنارم باشی سلامت و موفق نوی همه مراحل زتدگیت برای تولدت عمه لیلا از تبریز زحمت کشیدن و اومدن برات تولد گرفتیم که دوستا و همسایه ها اومدن و یک جشن کوچیکی برات گرفنیم خوش گذشت اینجا هم عکسای تولدتو میذارم گرچه کمند سهند با دوستاش توی هیچ کدو...
25 آبان 1392

دوسالگی به روایت تصویر

پسرم عشق گیره سر و لوازم دخترونست رفته بودیم بیرون شهر پیک نیک زیر پیرهنیشو روسری کرده مامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان خجالت میکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشم سماور بازی رو دوس دارررررررررررررررررررررررررررررررررررم خــــــــــــــــــــــــــوش تیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپ مامان دوستت دارم مامان جــــــــــــــــــــــــــــان خســــــــــــــــــــــــــــته شدم اینجا سفرمون به اصفهانه و این پسر خارجی تو از کالسکه ش خوشت اومده اینجام پارک محلمون هست اصن وانمیستی که ازت عکس بگیرم اینجام رفته بودیم سفره خانه سن...
25 آبان 1392

یک روز سهندی

رویدادهای یک روز معمولیت رو مینویسم تا بدونی چطوری میگذشت وقتی 22ماهت بود صبح من ساعت 6.30بیدارمیشم تو هم به تبعیت من ساعت 7نشده بیدار میشی اولین حرفی هم که میگی اینه ماشین بابا کو؟؟ بعدش میپرسی بابا کو؟؟ منم میگم رفته برا پسر نازش نون بخره ذوق میکنی وبعد میریم wc دست و صورتتو میشوری و میگی چه خوشگل شده پسرم از زبون من به خودت التفات میکنی بعد بابا میاد و شما یا چای شیرینتو یا شیر عسلتو که برا درستیدم میخوری و بعد تا 8.30که صبحونه کاملتو میدم چون اول صبی چیزی نمیخوری منم این ترفندو بکار میبرم بعدرفتن بابا یکم کارتون په په یکم بازی توی حیاط تا ساعت صبحونت برسه بعد صبحونه که یک در میون یه روز تخم مرغ یک روزم پنیر،کره ،خ...
24 آبان 1392

پارک

اینم یه روز تابستونی که با خاله سودا و عمو سعید رفتیم پارک سوار موتور شارژی شدی . اولش نمیتونستی خودت برونی ولی بعد که یاد گرفتی همش پدال گاز رو فشار میدادی و با دکمه روشن و خاموشش بازی میکردی . ...
24 آبان 1392

باغ ما

اینم روزی که رفته بودیم باغمون تو تبریز ازت گرفتم . هر میوه ای که میچیدی می خواستی بذاری تو جیبت . راستی به لباس جیب دار خیلی علاقه داری آخه اینجوری راحت تر میتونی کلیدهای ماشین رو پیش خودت نگه داری ...
24 آبان 1392

نقاشی

خالههه فدااات شه که کلی دلم برات تنگ شده چن ماهیه ندیدمت و فقط عکسایی که مامانی هر از گاهی برام میفرسته میبینم که روز به روز ماشالا بزرگتر و خوشگلتر میشی... این چن تا عکس هم مامانیت فرستاده تا بذارم تو صفحه تو تا وقتی بزرگ شدی کلی برات خاطرات زنده شه...دوستتتتتتت دارم ... کلی بووووووووس... اینجا هم داری نقاشی میکشی   ...
30 مهر 1392

بیا بغلم

اینم چند تا از عکس هایی که وقتی با هم بازی میکردیم ازت گرفتم تو آشپزخونه راستی یادم رفت بگم وقتی شیطنت میکنی و میخوایی یه کاری بکنی که من مانعت میشم بهم میگی مامان بره آشپزخونه تا مانع کارت نشم وقتی هم میخوایی بغلت کنم بهم میگی بیا بغلم ...
2 مهر 1392

ناز خاله

سلام جیگر خالش ... خاله فدات بشه ... الان بعد چن روز مامان بهم زنگ زده بود تا بحرفیم اما مگه تو میزاری اونقدر شیرین زبونی میکنی که ادم دوست داره از پشت گوشی گازت بگیره... همش میگفتی خاله زهرا ... ماشین ... پدسوخته همش دنبال ماشین و کسایی هستی که ماشین دارن ... اخرشم یا اتوبوس ران میشی یا راننده...  اگه بابات بدونه اینجوری نوشتم کلی دعوام میکنه     مامانتم هی میگه بیام اینجا برات بنویسم ...     دلم برات حسابی تنگ شده نقل خالشی تو ... اخرشم گفتی شب بخیر و خدافظ ... گفتم سهند بوس کن یه ماچ ابدار هم از پشت گوشی بهم دادی... خالههههههههههههه فدات بشه که عشقمی... ...
20 مرداد 1392